چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
جشن سده مانند نوروز و مهرگان از جشنهای بزرگ ایرانیان بوده و پیوند ویژهای با «آتش» دارد. از روزگاران باستان تاکنون این جشن در دهمین روز بهمنماه که صدمین روز از زمستان بزرگ(زمستان بزرگ از یکم آبانماه آغاز میشده است) برگزار شده است. آنان بر این باور بودند که پس از این روز از سرمای زمستان آرامآرام کاسته خواهد شد.
از اینرو در روزِ جشن، به دشت و صحرا رفته، هیزم و خار فراهم آورده و با فرارسیدن شب و پایین رفتن آفتاب، آتش بزرگی افروخته و همگان در پیرامون آن دستدردست هم به نیایش و شادی میپرداختند. گردهماییای که همازوری را میرساند. همازوری در اینکه، همهی انسانها دارای سرچشمهای واحد هستند.
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد،
و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.
اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
۱ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
۲ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
۳ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که ۱۰۰ درصد به نفع آنها بود.
۱ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
۲ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
۳ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد
سرودهاي از استاد ابراهيم پورداوود، در ستايش اشوزرتشت
زرتشت كليد رستگاري
فرمود كه مرد گردد از كار
راهي نبود جز از «اشويي» زينهار مپوي راه ديگر از بهر كمال نفس خود كوش آري گردد مُطاع آن كس در دل عَلََم «اشا» برافراز ار كشور بيزوال خواهي از«آرمتي» آن فرشتهي عشق اي خوش آنكس، كه عشق وي را گيرد دستي زبينوايان تا نام ز راستي است پايا
ماند پايدار «مزديسنا» |
شب چله را جشن مي گيريم نه براي درازاي تاريكيش بلكه براي آغاز روشنيش
در گاهنامهی ايرانی روز يكم دی ماه به نام جشن ديگان و شب پيش از آن به نام جشن شب چله نام گذاری شده است.
شب چله یا جشن زایش مهر، درازترین شب سال و شب زاده شدن دوبارهی خور {خورشید} و آغاز وارهی (فصل) زمستان و آغاز دگرگشت (انقلاب) زمستانی است، که یادگاری چندین هزار ساله و ارزشمند از نیاکان فرهیختهی ما به شمار میآید.
ایرانیان باستان هزاران سال پیش دریافتند که گاهشماری بر پایهی ماه {سال قمری} نمیتواند گاهشماری درستی باشد، پس گاهشماری خود را بر پایهی ويهِچ {در پهلوی به حركت ستارگان ويهِچ گويند.} خور {خورشید} بنا نهادند.
ایشان رهروی خور {خورشید} را در آبامهای (برجهای) آسمان اندازهگیری کردند و برای هر آبامی نام ویژه گذاشتند و دریافتند که در آغاز پاییز و بهار روز و شب برابر است پَن (ليكن) آغاز تابستان برابر با بلندترین روز و آغاز زمستان برابر با بلندترین شب سال است. سپس آنان گاهشماری خود را بر پایهی چهل روز یا چله گذاشتند و سال را به 9 چله {ماه} بخش كرند. سپس در زمان داریوش بزرگ این چهل روز به سی روز كاهش یافت و دوازده ماه پدید آمد که سنجیدهترین گاهشماری جهان و همآهنگ ترین با نهاد (طبیعت) است که در اينجا شب چله برابر با دگرگشت (انقلاب) زمستانی است.
از این رو زمستان به دو چله کوچک و بزرگ بخش میشود. چله بزرگ از یكم دی ماه تا 10 بهمن ماه است و چله کوچک از 10 بهمن ماه تا 20 اسپند ماه {يا سپند ماه} است که جشن چله، شب نخست چله بزرگ است.
یادآوری میشود كه در فرهنگ ایران همیشه شمارهی چهل مانند شمارههای هفت و دوازده، سپند (مقدس) بوده است. واژههای چله نشستن، چل چلی و در تبرستان واژههای پیرا چله، گرما چله نشانهی ارجمندی این مَر (عدد) در فرهنگ ایرانی است.
پس، از دیدگاه اخترشناسی شب چله بلندترین شب سال است، و روزها کم کم بلند و شب ها کوتاه می شوند و آغاز روشنایی است، از همین روی ایرانیان این شب را شب زایش شید (نور) نامیدند که در افسانههای ایران باستان شب زایش مهر در سپهر است و ماه به دلدادگی مهر این شب را به درازترین دیدار خود با خور {خورشید} دگرگون میكند که جشن پیدایش مهر است.
جشن زایش مهر جشنی آریایی است كه همراه با كیش مهر از ایران به روم و بسیاری دیگر از کشورها رفت. شب چله برابر با 21 دسامبر كنونی،
زاد روز فرشتهی مهر و نخستین روز سال نو به شمار میآمده است.
در این روز جشن زایش مهر برگزار میشد. چهارسد سال پس از زایش عیسی مسیح، کلیسا جشن زایش مهر
را به جای زاد روز عیسی پذیرفت، زیرا زمان درست زایش عیسی مسیح آشكار نبود ولی در پی لغزش شمارگری، این روز به 25 دسامبر {كریسمس} جابجا شد.
از این رو است که تا امروز بابا نوئل با جامه و کلاه مُغان ايرانی نمایان میشود که رنگ سرخ برگرفته از زایش مهر و روشنایی در این روز است.
درخت سرو یا كاج و ستارهی بالای آن هم یادگاری از کیش مهر و فرهنگ ایرانی است. درسدهی هیجدهم "نوتران" آلمانى با پیروی از درخت شب چلهی ایرانیان، درخت كریسمس را به نماد آذینی شب زادروز عیسی مسیح در آورد. ایرانیان باستان در شب چله درخت سبزى را همانند سرو آذین می بستند كه نشانهی سبزى همیشگى باشد، به مانك (یعنى) روز زایش وآفرینش مهر.
یهودیان ایرانى ساكن كشورهاى دیگر نیز شب چله را با نام جشنوارهی درخت (فستیوال درخت) جشن مى گیرند.
این جشن در روسیه نیز از دیر باز با آیین ویژهای برگزار می شده است و هنوز در میان روستاییان برگزار میشود.
واژهی "دئو" در اوستايی و سانسكریت به مانك (معنی) روشنایی است كه در پارسی نو به “دی” دگرگون شده است كه هم ريشه با Day در انگلیسی و Diدر فرانسوی به مانك روز و روشنایی است.
واژهی " دئوشو" اوستایی به مانك (معنی) دادار، آفریدگار یا اورمزد كه همه نام خداوند است و در اوستا بیشتر به جای واژهی اهورامزدا به كار رفته شده است. از همین روی نام این ماه را "دی" نامیدند چون "دی" نام آفریننده است، كه سپس به آفرینندهی شید (نور) نامی شد. که "شو" برابر با همان "شيد" در پارسی است كه به تازی "نور" گويند است.
شيد (نور) و روشن كردن آتش در آتشكدهها نزد ايرانيان تنها نمايندهی پاكی و روشنايی روان و نیکی بوده است كه سپس همين نماد شيد (نور) از آيين ايرانی به ديگر آيين رفته و در همهی دينها همچو شايورد شيد (هالهی نور) و افروختن شماله (شمع) و... نمايان گرديده است. خنده دار اينجا است كه همانانی كه اين نماد را از ما گرفتند به ما انگ آتش پرستی زدند.
در ماه دی چهار بار جشن دیگان در روزهای اورمزد، دی به آذر، دی به مهر و دی بدین برگزار می شود، كه از همه والا تر جشن روز اورمزد است. این روز در ایران باستان كه نخستین جشن دیگان است به نام "اورمزد و دی ماه خرم روز" یا جشن دیگان نامیده شده است. زرتشتیان همچنین این روز را چیرگی روشنایی بر تاریکی یا پیروزی اهورامزدا بر اهریمن به شمار می آورند.
در این روز پادشاه هان، فرمانروایان و استانداران دیدار همگانی با مردم می داشتند.
می ستاییم مهر را
آنکه از آسمان بر فراز برجی پهن
با هزاران چشم بر ایرانیان می نگرد
نگاهبان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد
آن که مردمان را از نیاز و دشواری برهاند
"اوستا - مهر یشت"
ایرانیان باستان همواره شیفتهی شادی و جشن بودهاند و این جشنها را با روشنایی و شید (نور) می آراستند. آنان خور {خورشید} را نماد نیکی میدانستند و در جشنهایشان آن را ستایش میکردند. در درازترین و تیرهترین شب سال، ستایش خور نماد دیگری می یابد. مردمان سرزمین ایران با بیدار ماندن، چشم به راه برآمدن خور و سپیده دم مینشستند تا آن را ستایش کنند.
در این شب خانواده های ایرانی پیرامون كت (کرسی) یا هیمه سوز (شومینه) گرد هم می آیند و میوه هایی مانند انار "نماد میوه ایرانی"، هندوانه آجیل لَرك و شیرینی می چینند و همه تا پاسی از شب، این شب را با داستان سرایی و شادی و خرمی می گذرانند. یادآوری میشود سرخی انار و هندوانه نشان روشنایی و زایش مهر است. همچنين انار نماد ميوهی ايرانی است.
شب چله تون فرخنده باد،
ایدون باد،
خورشيد: به مانكSun light است، خور برابر با Sun و شيد برابر با Light است. كه در پارسی به نادرستی به خود خور گويند.
يادآوری میشود كه واژهای یلدا سُریانی و به مانك (معنی) زایش است.
منبع : تارنمای همازور
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند.
او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که ازآنها بدشان میآید،
سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند.
در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3، و بعضی ها 5 سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.
روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه ،آنهایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.
پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل می کردید چه احساسی داشتید؟
بچه ها از اینکه مجبور بودند ، سیب زمینی های بد بو و سنگین را همه جا با خود حمل کنند شکایت داشتند.
آنگاه معلم منظور اصلی خود را از این بازی، این چنین توضیح داد:
این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه آدم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه می دارید و همه جا با خود می برید
بوی بد کینه و نفرت قلب شما را فاسد می کند و شما آن را به همه جا همراه خود حمل می کنید . حالا که شما بوی بدسیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید. پس چطور می خواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می کوبد رونده باش
امید هیچ معجزه ای از یک مرده نیست
پس زنده باش . . .
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج میشدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: میخواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمیتوانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!
شکسپیر میگوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور.
مرا حال باید شاد کردن چه فایده بعد از مرگ مرا یاد کردن
توران شهریاری:
نگه کن به تاريخ پيشينيان
به آيينهي روشن باستان
به بگذشته ها، رفته ها، دورها
به سرچشمه روشن نورها
زن و مرد با هم برابر بدند
زنان کاردانان کشور بدند
بسي کار را زن بگرفتي به دست
که در آن نبوديش ضعف و شکست
چو مردان به نيروي دانشوري
بگرديد شايسته سروري
گهي گشت الهام بخش هنر
ز سر پنجه اش شد هنر جلوه گر
گهي رزمجو گه سياستمدار
گهي شد روان از پي کشت و کار
گهي جاي بگرفت بر پشت زين
که برخاست از مرد و زن آفرين
شبی، دل بود و دلدارِ خردمند / دل از دیدار دلبر، شاد و خرسند
که با بانگ بنان و نام ایران / دو چشمم شد ز شور عشق، گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید / به شیرینی ز من مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست / که به مهرش، دلی گر هست دل نیست
به زیر پرچم ایران نشستیم / و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق در ناب سفتم / و در وصف وطن اینگونه گفتم
وطن خاکی سراسر افتخار است / که از جمشید و از کِی، یادگار است
وطن یعنی نژاد آریایی / نجابت، مهرورزی، با صفایی
وطن خاک اشوزرتشت جاوید / که دل را میبرد تا اوج خورشید